اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد
.... زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
علی رضا لک
*******************
یک پر نه ،دو پر نه ! سهم تو تیر سه پر شده
سهم تو از بقیه کمی بیشتر شده
تیری که از سه جای گلویت دریده است
بیرون کشیدنش چه قدر درد سر شده
لشگر نگفت حرمله پیش پدر نزن
شش ماه بیش نیست که آقا پدر شده
آن قدر بی هوا سر تو ذبح تیر شد
که تازه دست خونی من با خبر شده
یک نیزه دست حرمله هم خواب دیده بود:
تا شام و کوفه با سر تو همسفر شده
دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
از بسکه رشته رشته و زیر و زبر شده
.....حالا چگونه خیمه روم با چه کودکی
با کودکی که ذبح عظیم پدر شده؟
رحمان نوازنی
*******************
دیدنت در همه ی راه معما شده است
تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟
دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است
باز هم حرمله سر گرم تماشا شده است
باورم نیست که بالای سرم می خندی
دل من سوخته تر از دل لیلا شده است
ساربانی که نگین پدرت را دارد
چند روزی است در این قافله پیدا شده است
حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد
باورم نیست که در حنجره ات جا شده است
کاش آرام رود قافله تا راه روی
بعد من نوبت لالایی زهرا شده است
کاش آرام رود تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است
نیزه داری که تو را می برد این را می گفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
حسن لطفی
******************
خدا به ماه زمین خورده آسمان بدهد
دلی به وسعت دریای بی کران بدهد
امام عشق، علَم را به دست ساقی داد
که مرد را به تمام جهان نشان بدهد
چه می شود که به باد و به ابرها و به خاک
به سنگ های زبان بسته هم زبان بدهد
که باد نوحه بخواند، که ابر گریه کند
که خاک اقامه بگوید، که سنگ اذان بدهد
و یا به کودک لب تشنه روی دست پدر
هزار سفره ی رنگین تر از کمان بدهد
رباب از نفس افتاده جبرئیل کجاست
که گاه گاهی گهواره را تکان بدهد
چه عاشقانه و زیبا خدا مقدّر کرد
که روی دست پدر ایستاده جان بدهد
هزار نکته ی شیرین تر از عسل باقی ست
اگر عطش بگذارد؛ اگر امان بدهد
احمد علوی
********************
این ناله ی شکسته ی یک خسته مادر است
بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است
آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل
خجلت زده غریب و پریشان و مضطر است
از دخترم سکینه شنیدم چه ها شده
رویت خضاب گشته ز خونِ کبوتر است
مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم
من مادرم که سینه ی من مهد اصغر است
یا که ببند چشم علی یا که صبر کن
چشمش هنوز در پی بیچاره مادر است
با من مگو که تیر به حلق علی زدند
بر حنجرش نشانه ی تیزیِ خنجر است
سنگ لحد نچیده به رویش مریز خاک
تازه بخواب رفته گل من که پرپر است
داغش عظیم اگرچه خودش شیر خواره بود
این داغ سخت با همه غمها برابر است
جواد حیدری
*******************
تو مثل آن گل سرخی که تازه وا شده است
وَ غنچه غنچه در این دشت رو نما شده است
تو اولین قدم سبزه روی دشت بهار
تو مثل طفل نسیمی که تازه پا شده است
هنوز چشم نجیبت شبیه باران ست
که با ترنم هر قطره هم نوا شده است
تو آن لطیفه ی صبحی که از سحر ، خورشید
به غمزه غمزه ی ناز تو آشنا شده است
دوباره خنده بزن غنچه ام که دل تنگم
لب شکر شکن تو چه دلربا شده است
تو را چگونه شقایق رقیب خود نکند
که داغ عشق، به درد تو مبتلا شده است
تو روی دست منی تا به عرش می برمت
که فصل سبز ملاقات با خدا شده است
فرات بر دو لب تشنه ی تو می سوزد
مگر برای تو این دشت کربلا شده است
دعای کوچک من در قنوت عشق تویی
که کائنات پر از ذکر ربّنا شده است
جعفر رسول زاده
********************
گلوی تو چه گلویی که نیزه دان شده است
و نیزه زیر گلوی تو ارغوان شده است
به سن وسال و قیافه و زور بازو نیست
بزرگ مرد همین ایل و خاندان شده است
عطش برای شما چه بهانه خوبی است
و گرنه آب برای تو نیمه جان شده است
تو دست خالی و دشمن سه شعبه آورده است
چقدر حرمله پیش تو ناتوان شده است
به پای خاست ، رجز خواند و قصد میدان کرد
چه کودکی که به شش ماهگی جوان شده است
و لابه لای نگاهش غم پدر پیداست
تمام دغدغه اش چوب خیزران شده است
و گشت خون تو تا هفت آسمان جاری
زمین چقدر در اینجا چو آسمان شده است
تمام دغدغه ام شرح تلخ این قصه است
گلوی تو چه گلویی که نیزه دان شده است
نادر حسینی
*******************
ششماهه بود و رنگ جمالش پريده بود
از هوش رفته يا كه به ناز آرميده بود
چشمان خود گشود و ز گهواره زد برون
هل من معين غربت بابا شنيده بود
او محسن است يا كه از او در نيابت است
خاكستري كه حاصل عمر شهيده بود
لب تشنه بود از عطش غربت پدر
آمد ولي به جان ، غم بابا خريده بود
يك لحظه هم درنگ نكرد خصم خيره سر
انگار تا به حال سپيدي نديده بود
تير سه شعبهاي كه زد از جنس ميخ در
از گوش تا به گوش علي را دريده بود
باور نداشتند، علي، دست و پا زند
هجم سه شعبه چون نفسش را بريده بود
آيا شتاب تير كمك كرد يا حسين
خود تير را ز حنجره بيرون كشيده بود
احسان محسنيفر
******************
شعاع آه مرا ضرب در عذاب كنيد
محيط درد گلوي مرا حساب كنيد
از التهاب لب من گدازه ميريزد
براي كشتن آتش فشان شتاب كنيد
حسين آمده تا آبروي آب شود
بجاي هلهله فكري به حال آب كنيد
ميان جمع شما يك نفر مسلمان نيست ؟
كجاست غيرتتان ، هاي ، انقلاب كنيد
به پيرمرد جوان مرده كه نميخندند
حيا كنيد ، از اين ظلم اجتناب كنيد
مرا كه بالش دست رقيه ميخواباند
نميشود كه به تير سه شعبه خواب كنيد ؟
به سعي هاجر و سوز گلوي اسماعيل
سراب حلق مرا زمزم رباب كنيد
نزاع غنچه و فولاد آخرش پيداست
سه شعبه را كه نشد ، نيزه را مجاب كنيد
مصطفی متولی
******************
آنقدر توان در بدن مختصرت نیست
آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست
بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست
گفتی که مکِش منت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست
حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟
تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست
آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست
این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
علی اکبر لطیفیان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: حضرت علی اصغر(ع) - شهادتشب هفتم محرم
برچسبها: اشعار شب هفتم محرم الحرام – روضه حضرت علی اصغر(ع)